واحیرتا در عرصه میدان پیمبر است
یا تیغ ذوالفقار به دستان حیدر است
در طاق ابروان
گره افتاده از غضبوز رعد تیغ او به زمین بارش سر است
طوفان ,نه,سیل ,نه,زمین لرزه نیست این
این تیغ حیدری است که اینسان مکرر است
افتاده لرزه بر بدن خصم گوئیا
تکرار جنگ حیدر و تکرار خیبر است
ازباد تیغ این که سر از تن جدا شود
یعنی که لا فتی پسرش لا فتی شود
یعنی پسر شبیه پدر نافذالبصر
از صد هزار تیغ دو پهلو برنده تر
کو آن یکی مقابل او مرد کارزار
کو زهره مقابله با این همه جگر
کی پشت میکند به عدو زاده علی
این طائفه به پشت نبندد کسی سپر
او مشق رزم پیش ابالفضل کرده است
یعنی که یک سپاه مقابل به یک نفر
هر آن کسی که دشمن آل عبا شود
با تیغ حیدری سرش از تن جدا شود
ناگه دو صد کمان پر از تیر پشت شیر
از چله شد رها و سرازیر پشت شیر
کس مرد رو به رو شدن نعره اش نبود
بستند صف چو دانه زنجیر پشت شیر
گفتا انا بن فاطمه من پور حیدرم
از خیمه ها حواله تکبیر پشت شیر
یک لشکر از فراز ستوران کشید زیر
یعنی نزاد فاطمه جز شیر پشت شیر
تا انتقام پهلوی مادر ادا شود
یغ آنقدر کشید که محشر به پا شود
به به عجب جلال و شکوهی چه هیبتی
محشر]قیامتی ,چه قدی به چه قامتی
تیغ از یمین فراز و فرود آمد از یسار
کوه از کمر شکست چه ایراد ضربتی
آن سو امیر علقمه از شوق نعره زد
بر چشم شور لعن مکرر ,چه قدرتی
حائل چو کوه بین حرم با حرامیان
شیرت حلال زاده لیلا چه غیرتی
باید که بند بند من از هم جدا شود
تا پای خصم در حرم قدس وا شود
برگشت ناگهان ورق و برسرش فرود
آمد در آن میانه یکی ضربه عمود
گردش طواف تیغ و سنان است و نیزه ها
اند قیام تا که کند بر تنش سجود
یک سو برهنه شد تن شمشیر از نیام
سوی دگر میان کمان تیر در قعود
نه رو بازگشت و نه تاب جدال داشت
سر را غریب بر سر توسن نهاده بود
آهسته گفت غارت اگر خیمه ها شود
بهتر همان که پیکر من نخ نما شود
خون سرش چو بست به مرکب ره نگاه
اسبش به سوی لشگر دشمن گرفت راه
خورشید سوی مغرب خونین روانه شد
شد روزگار عمه سادات هم سیاه
زیرا که آن یلی که به پشتش سپر نداشت
اکنون فتاده یک نفر و تیغ و یک سپاه
زد دست پش دست شهنشاه کربلا
چون دید می رود پسرش سوی قتلگاه
تا تیره گون زجور مخالف هوا شود
چیزی نمانده کرب و بلا کربلا شود
آمد چنان عقاب به میدان کارزار
افتاد روی پیکر او شه به احتضار
دیدش که مو به موی بدن لب گشوده است
پیکر چو دشت و دشت ز پیکر چو لاله زار
از بس که ضجه زد دگر افتاد از نفس
گفتند جان سپرد شه از داغ شهریار
سر را بغل نمود و رخش را نظاره کرد
لب بر لبش نهاد که ای نازنین نگار
تو باشی و نصیب پدر خنده ها شود
باور نداشتم بدنت بوریا شود
شعر از حمید رضا مهاجر خراسانی
خوانده شده توسط کربلایی جواد حسن زاده در شام میلاد حضرت علی اکبر{ع) در حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع).هیات ریحانۀ النبی(ص)