بس کن رباب (س)حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خنده انظار میشود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمشود
این گریه ها برای تو اصغر نمیشود
بس کن رباب(س) زخم گلو را نشان نده
قنداقه نیست دست خودت را تکان نده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب (س)یک شبه مویت سفید شد
بس کن رباب(س) سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن علی اصغر(ع) نداشتی
اشک از دو چشم احمد مختار می چکید
چون تیر را حسین ز سینه برون کشید
ناگه صدای هق هق زهرا بلند شد
وقتی که زینبش سوی گودال می دوید
زینب دو دست خویش روی تل به سر گرفت
یا رب نکن امید کسی را تو نا امید
خنجر فرود آمد و تکبیر شد بلند
زینب ز پا فتاد چو گفتند سر برید
لرزه فتاد بر تن حیدر میان عرش
معجر چو خصم از سر اهل حرم کشید
در زیر لب به گریه حسن گفت یا حسین
وقتی سر حسین روی نیزه آرمید
زهرا کنار گودی مقتل در آن غروب
صوت حزین دختر غم پرورش شنید
(مادر بیا به حال حسینت نظاره کن
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره می زنند ... مریضی شفا گرفت
دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت
خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت
پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت
چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم
شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد می روم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت
شعر از رحمان نوازی